حکایات بالینی: مسمومیت با قرص برنج .....
حکایات مراقبتی از: دانشجوی کارشناسی ارشد .....
اورژانس اوردند زنده بودند مادر گفت من تحمل مرگ بچه ام را ندارم و صلاح دانستم خودم قبل از بچه ام بمیرم
با
علائم درد قفسه صدری امدند مریض کاملا رنگ پریده بود جفتشان البته بچه بد
حال تربود. مادر می گفت اینکه میخواد بمیره دیگه زجر نکشه بچه لوسمی اش
از نوع ALL بود.
بچه زودتر فوت شد فرستادند سرد خانه. مادر را سی پی ار کردند متاسفانه بر نگشت
پدر
گفت خانمم خیلی نگران این قضیه بودند. همیشه می گفت که هیج وقت من تحمل
مرگ بچه ام را ندارم ولی فکر نمی کردم همچنین اتفاقی بیفته برای پدر هم
غیره منتظره بود.
دانشجویان کاراموز در عرصه و دانشجویان المپیاد اخلاق می توانند در مورد این حکایت، تامل نموده و بازاندیشی بنویسند.
اگر شما باشید با این بیماران چه برخوردی خواهید داشت؟ چگونه تعامل برقرار می نمایید؟ آیا یک نون آتانازی است؟ آیا می توان مراقبت معنوی برای این بیماران ارائه داد؟ شما چنین تجربه مراقبتی داشته اید؟ اگر در آزمون آسکی اخلاق چنین سناریویی مطرح شود چه خواهید کرد؟
خانواده با مشکل اقتصادی پدره خانواده از کار بر کنار شده بود اینها کرایه خونه و هزینه امرار معاش نداشتند. پدره که بیرون بوده مادره توی غذا قرص برنج ریخته بوده. غذا را می کشه می اره وقتی می اره قرص برنج را لای غذا می گذاره می دهد به بچه ها دخترش اکسپایر شد خودش سه ماه در ای سی یو ماند ولی خودش زنده ماند. پسرش هم زنده ماند. پسرش کم خورده بود دختر 18 ساله اش اکسپایر شد خودش سه ماه در ای سی یو بود چندین بار انتوبه و اکستوبه شد و تنگی تراشه پیدا کرد و جراحی شد و خیلی درد کشید.
توی ای سی یو با این خانم صحبت کردم یکبار چون اکستویه انتوبه می شد و یکبار حتی بعد از مرخص شدن اومد به همکارها سر بزند گفت مطمئن باشید خودکشی خواهم کرد یعنی دخترم را خودم کشتم و خودکشی می کنم. البته ندیدم پیگرد قانونی داشته باشد چون خودش بیمار بود. من باهاش صحبت کردم گفتم فکر نمی کنی کارت خیلی اشتباه بود فکر نمی کنی دخترت مرده و باید بالای سر پسرت وایسی. گفت تا اون موقع که این اتفاق نیفتاده بود اره ولی حالا که من دخترمم را کشتم پس نباید من خودم زنده بمانم من با یکی از روانپزشک ها صحبت کردم و گفتم الان این خودش افکار سویساید دارد احتمال اینکه سوی ساید بکنه هست خیلی هست از کارش پشیمان بود ولی گفت چون دخترم را من کشتم خودم هم باید بمیرم. دیگه رفت و ندیدمش چی شد.
همکارها بالای سر مریض ها رفتارهای مختلفی دارند یکی اش حالت ترحم دارد یکی اش با مریض صحبت میکنه یکی شان شاید پرخاش می کنه ممکنه ناسزا بگه چرا بچه ات را این کار کردی چرا خودت اینکار را کردی
ما داشتیم مریضی که سویساید کرده بود و اینتوبه بود بعد یکی از همکارها ناسزا بهش گفت بود گفته بود بره بمیره اینکه خودکشی میکنه همین بمیره بهتره این مریض بعدا اکستیوب شد. اولین اعتراضی که کرد این بود گفت حالا من یک اشتباهی کرده بودم چرا همکار شما عوض اینکه بیشتر با من صحبت بکنه و همددری بکنه می اد این چنین چیزی را می گه فکر می کنه من نمی فهمم نمی شنوم.
من با همکارم صحبت کردم که هیچ وقت شرایط کلی هیچ مریض را قطعا نمی دانیم شاید مریض ها تصمیماتی می گیرند که از روی تصمیمات انی شان بوده شاید قصد اصلی شان این نبوده که بخواهیم قضاوت بکنیم- قضاوت صحیح بکنیم و با مریض این برخورد را بکنیم و این حرف ها را بزنیم خیلی شایسته نیست علاوه بر اینکه مریض ها شکایت می کنند. مریض ها میان میگن اینها اینجوری گفتن اگر بخواد کسی پیگیری بکنه ادعای چیزی بکنه
ما داریم در بخش مسمومیت متاسفانه همه مریض های مسمومیت با یک چوب رانده می شن. حالا یک عده یک اشتباهی کردند شاید باهاشان همون برخورد بشه که با یک سری دیگه می کنند.
ادامه دارد