از نظر فلسفی نیز تحقق جبر در عالم از محالات ذاتی است که از تحقق آن تناقض لازم می آید.
جناب مولوی در مثنوی معنوی از زبان موجودات به ظاهر غیر زنده فرموده است:
عالم افسرده ست و نام او جماد........................... جامد افسرده بود اى اوستاد
باش تا خورشيد حشر آيد عيان ............................. تا ببينى جنبش جسم جهان
چون عصاى موسى اينجا مار شد .......................... عقل را از ساكنان اخبار شد
پارهى خاك ترا چون مرد ساخت ............................ خاكها را جملگى شايد شناخت
مرده زين سويند وز آن سو زندهاند ........................ خامش اينجا و آن طرف گويندهاند
چون از آن سوشان فرستد سوى ما ...................... آن عصا گردد سوى ما اژدها
كوهها هم لحن داودى كند ................................... جوهر آهن به كف مومى بود
باد حمّال سليمانى شود .................................... بحر با موسى سخن دانى شود
ماه با احمد اشارت بين شود ............................... نار ابراهيم را نسرين شود
خاك قارون را چو مارى در كشد ............................ استن حنانه آيد در رشد
سنگ بر احمد سلامى مىكند ............................ كوه يحيى را پيامى مىكند
ما سميعيم و بصيريم و هشيم ............................ با شما نامحرمان ما خامشيم
چون شماسوى جمادى مىرويد .......................... محرم جان جمادان چون شويد
از جمادى عالم جانها رويد .................................. غلغل اجزاى عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت ................................. وسوسهى تاويلها نربايدت
چون ندارد جان تو قنديلها .................................. بهر بينش كرده اى تاويلها